محل تبلیغات شما



دارم میمیرم 

انگار که نه جان دارم و جسم

و نه روح دارم و روان

موجودی زنده ، از جنس وفاداری مطلق

که خداوند هستی بخش این صفت به او نسبت داد

از دست دادم ، دارم میمیرم ، وقتی فریاد و اشکی داشته باشی

که راهش برای لبریز شدن پیدا نکرده باشد

به راحتی آب،خوردن بیمارستان دامپزشکی فوق تخصصی اطلس که یک تریلی نمیتونه اسمش رو بکشه هاپوی قشنگم رو ، بی گناه،و مظلوم ازم گرفت ، دارم انگار ذره ذره میمیرم 


آنقدر فکر کردم به نوشتن  نمیدانم چه شد . سادیسم مادرانه 

مادری که سادیسم حسادت به دخترش دارد 

سادیسم حسادت به زیبایی ش

سادیسم حسادت به موفقیت ش

سادیسم حسادت به اخلاق ش 

سادیسم حسادت به بودن ش

آری این مادرانه های شخص به نام مادر در خانه ماست و او مریض هست و میخواهد مرا مریض جلوه بدهد

الهی خداوند پاسخگوی ش باشد


دستانم چند وقت زیادی ست که می خواهد بنویسد ، 

زبانم مدتی ست که میخواهد باز شود ، 

درونم غوغاست و هیچ کس نمی فهمد ، 

آخ که نمیدانم چه کنم .

فقط دلم می خواهد تنها و آرامم بگذارند تا دوباره شروع شوم ، خودم بشوم


این یک هفته اخیر ،  سر شلوغی داشتم و یکسری کارای دانشگاهم بهم خورده بود در حالی که کمتر از یک ماه مونده که خودم  رو برای امتحان جامع دکتری ام آماده کنم این که ، دو واحد درس تخصصی کم دارم ( منو همکلاسی ام ) ،  باید امتحان جامع مون حذف بشه تا ترم بعد واحد درسی مون رو بگیریم و دوباره سال 98 امتحان جامع بدیم و به این راحتی بخوان برنامه زندگی آدمو بهم بریزن

اولش شوکه بدی شدم طوری که آستانه تحمل اعصابم کاهش یافت 

کلا همیشه در چنین شرایطی زیاد نمیتونم با کسی حرف بزنم ، بیشتر دوست دارم سکوت کنم و سکوت دیوانه کننده ای که می خوای حرف بزنی و کاری کنی ولی نمیشه ، معمولا تو این شرایط ها گریه نمیکنم ،  از رها کردن هم بدم می یاد و به هر شکلی که شده راهی رو پیدا می کنم به قولی 

راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت .

سه شنبه پیش کارم بعد از این که دیدم آموزش و گروه همکاری نمیکنند به ریاست دانشکده کشید . و کمی طرف منو گرفت ، قرار بود دیروز با هملاسی ام که تهران نیست بیاد بریم دانشگاه حرف بزنیم ، به هر دری زدم با هر کسی حرف زدم تا راهی پیدا کنم و مجدد به ریاست دانشکده محترم علوم پایه علوم تحقیقات رسیدم ، واقعا نمیدونم چی شده بود تغییر موضع داده بود که هی می گفت دو واحد درسی که پاس نکردین چه درسی هست ؟ و دقیقا این مشکلی هست که از سه شنبه پیش اومده و هیچ کدوم از استادان و مسئولین پاسخگو نیستنتد . در حالی که همکلاسی ام اشک ریخت من دیگه صبرم لبریز شد و اصلا نمیدونم چی شد که یهو با صدای بلند به رئیس دانشکده گفتم : از این دانشگاه شکایت می کنم ، ادعای خسارت می کنم و انصراف میدم و  میرم تا لکه ننگی رو این دانشگاه بمونه که با دانشجوی دکتری چطور برخورد می کنند .

انگار واقعا باید این طور حرف میزدم که یهو رئیس دانشکده محترم یادش افتاد تبصره ای هست که میشه دو واحد کم مون با افزایش واحدهای چپایان نامه جبران بشه . فقط در این مدت کمتر از یک هفته فهمیدم قدرت اجرایی بالایی دارم و روی بسیار زیادی در حرف زدن با مقامات 


پست هام غمگین نیست روح ندارند ،

به این خاطر هست که دنیا و آدم ها بی تفاوت و بی احساس شده اند و نمیخواهند که احساس و درک کنند

که وقتی داری خوبی می کنی از حس خوبی ت هست نه منظوری و نه انتظاری 

وقتی احساس خوب ِ مهربانی ساده بی منظورت را میخواهی نشان تا انتقال دهی در کلماتت و انتخاب آنها ، در لحن ت ، ازت می ترسند و فرار و دوری می کنند انگار که میخواهم آنها در زنجیر و قفس تعهد قرار دهم یا این که میخواهم عشق را نا محسوسانه تزریق کنم . آخر دوست داشتن کجا ، قصه عشق و عاشقی کجا .

وقتی کسی نباشد سخت نیست ، وقتی درک نشوی سخت هست 

و چقدر برایم سخت شده است .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها