دارم میمیرم
انگار که نه جان دارم و جسم
و نه روح دارم و روان
موجودی زنده ، از جنس وفاداری مطلق
که خداوند هستی بخش این صفت به او نسبت داد
از دست دادم ، دارم میمیرم ، وقتی فریاد و اشکی داشته باشی
که راهش برای لبریز شدن پیدا نکرده باشد
به راحتی آب،خوردن بیمارستان دامپزشکی فوق تخصصی اطلس که یک تریلی نمیتونه اسمش رو بکشه هاپوی قشنگم رو ، بی گناه،و مظلوم ازم گرفت ، دارم انگار ذره ذره میمیرم
آنقدر فکر کردم به نوشتن نمیدانم چه شد . سادیسم مادرانه
مادری که سادیسم حسادت به دخترش دارد
سادیسم حسادت به زیبایی ش
سادیسم حسادت به موفقیت ش
سادیسم حسادت به اخلاق ش
سادیسم حسادت به بودن ش
آری این مادرانه های شخص به نام مادر در خانه ماست و او مریض هست و میخواهد مرا مریض جلوه بدهد
الهی خداوند پاسخگوی ش باشد
زبانم مدتی ست که میخواهد باز شود ،
درونم غوغاست و هیچ کس نمی فهمد ،
آخ که نمیدانم چه کنم .
فقط دلم می خواهد تنها و آرامم بگذارند تا دوباره شروع شوم ، خودم بشوم
اولش شوکه بدی شدم طوری که آستانه تحمل اعصابم کاهش یافت
کلا همیشه در چنین شرایطی زیاد نمیتونم با کسی حرف بزنم ، بیشتر دوست دارم سکوت کنم و سکوت دیوانه کننده ای که می خوای حرف بزنی و کاری کنی ولی نمیشه ، معمولا تو این شرایط ها گریه نمیکنم ، از رها کردن هم بدم می یاد و به هر شکلی که شده راهی رو پیدا می کنم به قولی
راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت .
سه شنبه پیش کارم بعد از این که دیدم آموزش و گروه همکاری نمیکنند به ریاست دانشکده کشید . و کمی طرف منو گرفت ، قرار بود دیروز با هملاسی ام که تهران نیست بیاد بریم دانشگاه حرف بزنیم ، به هر دری زدم با هر کسی حرف زدم تا راهی پیدا کنم و مجدد به ریاست دانشکده محترم علوم پایه علوم تحقیقات رسیدم ، واقعا نمیدونم چی شده بود تغییر موضع داده بود که هی می گفت دو واحد درسی که پاس نکردین چه درسی هست ؟ و دقیقا این مشکلی هست که از سه شنبه پیش اومده و هیچ کدوم از استادان و مسئولین پاسخگو نیستنتد . در حالی که همکلاسی ام اشک ریخت من دیگه صبرم لبریز شد و اصلا نمیدونم چی شد که یهو با صدای بلند به رئیس دانشکده گفتم : از این دانشگاه شکایت می کنم ، ادعای خسارت می کنم و انصراف میدم و میرم تا لکه ننگی رو این دانشگاه بمونه که با دانشجوی دکتری چطور برخورد می کنند .
انگار واقعا باید این طور حرف میزدم که یهو رئیس دانشکده محترم یادش افتاد تبصره ای هست که میشه دو واحد کم مون با افزایش واحدهای چپایان نامه جبران بشه . فقط در این مدت کمتر از یک هفته فهمیدم قدرت اجرایی بالایی دارم و روی بسیار زیادی در حرف زدن با مقامات
به این خاطر هست که دنیا و آدم ها بی تفاوت و بی احساس شده اند و نمیخواهند که احساس و درک کنند
که وقتی داری خوبی می کنی از حس خوبی ت هست نه منظوری و نه انتظاری
وقتی احساس خوب ِ مهربانی ساده بی منظورت را میخواهی نشان تا انتقال دهی در کلماتت و انتخاب آنها ، در لحن ت ، ازت می ترسند و فرار و دوری می کنند انگار که میخواهم آنها در زنجیر و قفس تعهد قرار دهم یا این که میخواهم عشق را نا محسوسانه تزریق کنم . آخر دوست داشتن کجا ، قصه عشق و عاشقی کجا .
وقتی کسی نباشد سخت نیست ، وقتی درک نشوی سخت هست
و چقدر برایم سخت شده است .
درباره این سایت